عاشقی یاد گرفتنی نیست مهم نیست من که برای معامله نیامده ام سلام دوستای گلم.خوبید.منم برگشتم.جاتون خال خیلی خوش گذشت.دلم براتون تنگ شده بودا.ممنون از نظرات قشنگتون که منو دلگرم میکنن. این شعرم یه دوست خیلی عزیز برام میل کرده بود منم تقدیمش میکنم به تمام عاشق های دنیا که از عشقشون دلگیرن.نظر یادتون نره.دوستون دارم اینم اپ جدید سلام حالتون چطوره؟ببخشید که دیر به دیر میام.از روزی که اولین اپ و گذاشتم تا امروز مسافرت بودم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت.واما یه خبر که هم خوبه و هم بد. قراره پس فردا دوباره برم مسافرت وبدیش اینه که نمیتونم اپ جدید بذارم اما خوبیش اینه که دارم میرم مشهدجایی که عاشقشم ودوست دارم همیشه اونجا باشم.اونجا محل ارامشه. میرم برا همتون دعا میکنم.تازه بعدشم میرم تهران.دیگه نمیدونم کی برمیگردیم.خنده داره نه؟ امیدوارم از دستم ناراحت نباشید دوستای گلم.خدا حافظ آخرین جرع? این جام من یکی که عاشق شعراشم از بس قشنگن.راستی شعر قبلیم ازاستادفریدون مشیری بود امیدوارم بپسنید.نظر یادتون نره بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخان جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه، محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشوشه ی ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی ـ «از این عشق حذر کن لحظهای چند بر این آب نظر کن آب، آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا، که دلت با دگران است تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!» با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ - ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .» تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت . . . اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کُنی دیگر از آن کوچه گذر هم . . . بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ! تقدیم به گلی که عاشقانه دوستش دارم واما سلام به دوستای گلم.من فائزم و خیلی خوشحالم که به اعضای این گروه پیوستم. واز تمام دوستام ممنونم که به من اجازه دادندحرف دلم را بنویسم. امیدوارم مطالبی که میذارم نظر شما را جلب کند. نظر یادتون نره .بازم همین جا از فاطمه ,فریده ,ملیکا و زهرا تشکر میکنم.
سلام دوستای گلم ،من فاطمه هستم و اومدم که دوست جدیدمون رو بهتون معرفی کنم. از امروز فائزه هم به جمع ما 4 رفیق می پیونده. اونم با ما همکلاسی بود و لحضات خوشی رو در کنار هم گذروندیم. و قراره که در نوشتن خاطراتمون از مدرسه به ما کمک کنه. شما هم با نظراتتون کمکش کنید. فائزه جونم منم ورودت رو به جمع وبلاگی ما خوش امد می گم.
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دست کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند
همه میپرسند :
چیست در زمزم? مبهم آب؟
چیست در همهم? دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تو را میبرد اینگونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بیحاصل موج؟
چیست در خند? جام؟
که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت به آن مینگری!؟
ـ نه به ابر،
نه به آب،
نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،
من به این جمله نمیاندیشم.
من مناجات درختان را، هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سین? کوه،
صحبت چلچلهها را با صبح،
نبض پایند? هستی را در گندمزار،
گردش رنگ و طراوت را در گون? گل،
همه را میشنوم
میبینم.
من به این جمله نمیاندیشم!
به تو میاندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو میاندیشم.
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم.
تو بدان این را، تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند.
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند!
تو بخواه
پاسخ چلچلهها را، تو بگو!
قص? ابر هوا را، تو بخوان!
تو بمان با من، تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش،
من همین یک نفس از جرع? جانم باقیست،
آخرین جرع? این جام تهی را تو بنوش!
استاد فریدون مشیری
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم
Design By : Pichak |