فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز
زنگ ریاضی.... - ஜ♥*•.ღ☆دنیاوتقلب بچگی قشنگتره نه؟ஜ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























ஜ♥*•.ღ☆دنیاوتقلب بچگی قشنگتره نه؟ஜ

سلام......
اینایی که امروز میخوام براتون بگم برای ماها خیلی خیلی خاطره ست یعنی درحدانفجار ماسراین موضوع ها خندیدیم وخوش گذروندیم....
مایه دبیر ریاضی داشتیم به اسم (ف)وااااای........درحد لالیگا این ظایع بود این دبیره خیلی احساس باکلاسی میکرد درضمن یه کمی که نه خیلی خشن بود حدودا چهل ساله.ترشیده.(هههههههههههههههههههه...)موهاشو پف میداد بعد مقنعشو میکشید عقب ازاونجایی که مقنعه اش تنگ بود لپاش میوفتاد بیرون یه چیز خیلی ظایع ایی اصلا تو مغزتون نمیتونین تصورشو بکنین حتی....
نمیدونین چه صدایی داشت.چه جوری بگم؟یه چیزی ته مایه های صدا کلفت تو دماغی بلند....هروقت میخندید شیشه ها ترک برمیداشتن....هههههههههه(نه دیگه دراین حد ولی صداش بلندبود)البته اون یکی از بهترین دبیرهای ریاضی بود
از خصوصیات زیبای ظاهری اش این ازقلم افتاد یکی از دندون هاشم افتاده بود که وقتی میخندید بدجوری تو ذوق میزد...بدجوری....
حالا میریم سراغ خاطره....
یه روز صبح که خیلی کسل بودیم با بروبچ(توی این خاطره نه زهرا هست نه ملی وفاطمه من بایه سری دیگه از بچه ها بودم....به هرحال)بعد فکرشو بکنین بااین کلاس داشتیم هممون از ته دل داشتیم اوق میزدیم درحدلالیگا...یه سری از بچه های بسیار بسیار دلیر وقهرمان کلاسمون که مابهشون افتخار میکردیم تصمیم گرفتن پا. دست هرچی بزارن لای در....(مال دبیر رو ها....نه خودمون)خلاصه یکی از بچه ها رفت دم در وایساد کشیک بده هروقت اومد خبرمون کنه
تا اینکه لحظه ی موعود فرارسید......
دوتااز بچه شروع کردن دویدن تا(ف)دروباز کرد رفتن سمت در تا این اومد بیاد تو.....
یکی از پاهاشو تازانو گذاشته بود داخل کلاس بقیه ی هیکلش اونطرف در یکیشون(بچه ها)هلش داد اینم همینطور بهت زده نگاه میکرد داشتیم از خنده میمردیم....نفردوم(بچه ها)سریع پشت سرش رفت ودر  رو محکم پشت سرش بست...واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای...
پای این موند لای دررررررررررررررررررررررر................ههههههههههههههههههههههههههههههههههه
چقدر دلمون خنک شد اینقد اذینمون میکرد که مجبوربودیم از این بلاها سرش بیاریم.....
خداوکیلی خیلی حال داد
اه اه اه...چندتااز این بچه مثبت ها دویدن سمتش خانم چیشد؟؟خانم چیشد؟؟؟این همینطور اه و ناله میکردبعد داد زد نماینده کلاااااااااااس....
از شانس بد  بنده نماینده بودم رفتم پیشش
-هههه....خاک برسرم خانمممممممممم چیشیدین؟؟؟بی ادبن بسکه این بچه ها....بی تربیتا(یعنی واقعا خدایی بود خندمو نگه داشته بودم)
دبیر:فریده سریع برو خانم ش...... رو بیار(معاونمون)
-چشم.چشم.خانم میخواین براتون اب قندبیارم
- بروووووووووووووووووووووووووووو
منم دویدم سمت راه پله هااونجا بود که از خنده منفجر شدم
بعدش که خندم تموم شد رفتم سراغ معاونمون جلوی اینه یکم قیافمو مضطرب کردم چندبارمحکم زدم تو صورتم که مثلا سرخ شه انگار که خیلی ترسیدم بعد شروع کردم نفس نفس زدن
رفتم پیش معاونمون
-خانم ش......-خانم ش.......
-چیشده فریده؟؟؟
-خانم ف....
- چی؟؟؟خانم ف.....
(چقد حال میدارم بهش استرس وارد کنی چون کلا ادم استرسی بود)
-دوتااز بچه ها داشتن دنبال هم میدویدن یه دفعه بی هوا ایشون اومدن تو کلاس بچه هاهم درو بستن پای ایشون موند لای در...
معاونمون دودستی زد توسرشو گفت:این دیگه چه ماجرایی اول صبحی خدایاااا....حالا کی میخواد بره پیش خانم ف....
منم گفتم:ا...خانم گفتن که شما بامن بیاین بریم بالا
(دراین حد این دبیره وحشتناک بودها حتی معاونمون هم میترسید ازش چه برسه به ماها)
دیگه بقیشو بیخیال که این دبیره تا دوجلسه نیومد سرکلاسمون واون دوتا رو تادوهفته سرکلاس راه نداد با وساطت مدیرمون اومدن بعد تا دوماه برای بقیه دبیرها وبچه این ماجرا رو تعریف میکرد ومیگفت:این بچه ها تربیت ندارن....بگذریم
حالاتوی یه اپ دیگه تعریف میکنم این چقد مارو اذیت میکرد

 


پی نوشت:
شاید بعضی ها بگن چقد غیبت کرد ولی اینا غیبت نیس چون شما اونو نمی شناسین..
راستی اون خودش گفت اگه پشت سرم حرف زدیم یا مسقرم کردین حلال میکنم
نظربزارینننننننننننننننننننننن............
راستی وبلاگ خودم اپه توی لینک ها هستش به اسم همون فریده سربزنید خوشحال میشم....


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 2:1 عصر توسط فریده نظرات ( ) |


Design By : Pichak