سلام دوستای گلم.خوبین؟چطورین؟چرا هیچکدومتون نیستین نامردا؟دلم براتون تنگیده.خبریه من نمی دونم؟ زهرا که کلا بی خیال ما و وبلاگ شده منم به خدا تا حالا که آپ نمی کردم درگیر بودم و آپم نمیومد فریده هم که از اول ماه رمضون تا حالا آب شده رفته زیر زمین یه ملیکا بود که از همه بیشتر شور و شوق داشت که اونم کم پیدا شده دلم هوای زنگ تفریح های مدرسه رو کرده، آخه شما که نمی دونید زنگ تفریح های ما چطوری بود. ما که سر کلاس بودیم تا زنگ می خورد،بچه ها طبق عادت یک بزن و بکوبی راه می انداختن که هر کی میومد اونجا فکر می کرد یه پارتی خفن رفته نه مدرسه. البته این بچه هایی که گفتم فقط گروه ما نبود بلکه کل بچه های کلاس بودن به لا استثنا. هرکی مشغول یه کاری بود.هممون در کنار اینکه وسایلمون رو جمع می کردیم مشغول های وهوی هم بودیم. یه سری دست می زدن،یه سری دیگه فقط هوووووووووو می کشیدن که منم جز اونها بودم و سه چهار نفر از بچه ها هم که خیلی خوب بلد بودن روی میز بزنن رو میز می زدن علی الخصوص سمانه. چون کلاس ما آخر هر زنگ دست زدن کارش بود و عادت فراموش نشدنی داشت، بعضی از بچه های کلاس های دیگه هم به کلاس ما میومدن. خلاصه انقدر سر وصدا می کردیم که معلم بیچاره با قیافه ی عبوس و نچ نچ کردن ، تند تند وسایلش و دفتر نمره را برمی داشتن و از کلاس ما پا به فرار می گذاشتن. البته خیالمون هم از بابت مدیر و معاون راحت بود چون کلاسممون طبقه سوم بود و امکان نداشت که صدای جیغ و هورا هامون تا دفتر بره. ولی با این حال یه بار معاونمون می خواست یه چیزی به بچه های کلاس بگه که از قضا آخر زنگ به کلاس ما رسید و وقتی هم که دید ما داریم جیغ می کشیم عصبانی شد و به دبیرمون گفت برای همشون یه دونه منفی بزار یه بار دیگه هم که من سر کلاس نبودم اینطور که بچه ها گفتن مدیرمون صدارو شنید و اومد سر کلاس. اون موقع هم که زنگ آخر بود تا بچه ها مدیر رو دیدن پا به فرار گذاشتن و کلاس در یک ثانیه خالی شد و فردا هم سر صبحگاه گفت که بچه های کلاس یاسمن6 نمی تونن به اردو بیان که خدارو شکر کل اردو کنسل شد. «زهرا که فعلا نیست.فریده و ملیکا لطفا شما توی این وبلاگ بترکونید»
Design By : Pichak |