میرم مدرسه... میرم مدرسه...جیبام پره فندق و پسه...جیبام پره فندق و پسه اه دوباره ماه مهر اومد و ما باید بریم مدرسه هیچکدوم از ما5نفر هم با هم نیستیم البته به غیر از ملی و زهرا یادش به خیر پارسال روز اول مدرسه ما سومی ها به جای اینکه خوش حال باشیم هممون ناراحت بودیم چون کل گروه های دوستی رو از هم جدا کرده بودن و هر کدوم رو توی یه کلاس گذاشته بودن این کار رو هم فقط برای ما انجام داده بودن نه برای دومی ها و نه اولی ها به خاطر همین بعضی بچه ها هم داشتن گریه می کردن من یکی که خیلی ناراحت بودم،چون از دوست صمیمیم جدا شده بودم ولی هر چی بود گذشت و باعث شد که ما بیشتر با هم آشنا بشیم البته من و زهرا و فائزه قبلا هم توی کلاس هم بودیم ولی امسال دوستای گل دیگه ای مثل فریده و ملیکا پیدا کردیم سلام دوستای گلم.خوبین؟چطورین؟چرا هیچکدومتون نیستین نامردا؟دلم براتون تنگیده.خبریه من نمی دونم؟ زهرا که کلا بی خیال ما و وبلاگ شده منم به خدا تا حالا که آپ نمی کردم درگیر بودم و آپم نمیومد فریده هم که از اول ماه رمضون تا حالا آب شده رفته زیر زمین یه ملیکا بود که از همه بیشتر شور و شوق داشت که اونم کم پیدا شده دلم هوای زنگ تفریح های مدرسه رو کرده، آخه شما که نمی دونید زنگ تفریح های ما چطوری بود. ما که سر کلاس بودیم تا زنگ می خورد،بچه ها طبق عادت یک بزن و بکوبی راه می انداختن که هر کی میومد اونجا فکر می کرد یه پارتی خفن رفته نه مدرسه. البته این بچه هایی که گفتم فقط گروه ما نبود بلکه کل بچه های کلاس بودن به لا استثنا. هرکی مشغول یه کاری بود.هممون در کنار اینکه وسایلمون رو جمع می کردیم مشغول های وهوی هم بودیم. یه سری دست می زدن،یه سری دیگه فقط هوووووووووو می کشیدن که منم جز اونها بودم و سه چهار نفر از بچه ها هم که خیلی خوب بلد بودن روی میز بزنن رو میز می زدن علی الخصوص سمانه. چون کلاس ما آخر هر زنگ دست زدن کارش بود و عادت فراموش نشدنی داشت، بعضی از بچه های کلاس های دیگه هم به کلاس ما میومدن. خلاصه انقدر سر وصدا می کردیم که معلم بیچاره با قیافه ی عبوس و نچ نچ کردن ، تند تند وسایلش و دفتر نمره را برمی داشتن و از کلاس ما پا به فرار می گذاشتن. البته خیالمون هم از بابت مدیر و معاون راحت بود چون کلاسممون طبقه سوم بود و امکان نداشت که صدای جیغ و هورا هامون تا دفتر بره. ولی با این حال یه بار معاونمون می خواست یه چیزی به بچه های کلاس بگه که از قضا آخر زنگ به کلاس ما رسید و وقتی هم که دید ما داریم جیغ می کشیم عصبانی شد و به دبیرمون گفت برای همشون یه دونه منفی بزار یه بار دیگه هم که من سر کلاس نبودم اینطور که بچه ها گفتن مدیرمون صدارو شنید و اومد سر کلاس. اون موقع هم که زنگ آخر بود تا بچه ها مدیر رو دیدن پا به فرار گذاشتن و کلاس در یک ثانیه خالی شد و فردا هم سر صبحگاه گفت که بچه های کلاس یاسمن6 نمی تونن به اردو بیان که خدارو شکر کل اردو کنسل شد. «زهرا که فعلا نیست.فریده و ملیکا لطفا شما توی این وبلاگ بترکونید» سلام واییییییییییییییییییییییییییییییی آبروم رررررررررررررررررفت امروز بابام می خواست بره فروشگاه برای خرید.منم که از خدا خواسته باهاش رفتم تا یه سبد خرید هم برای خودم داشته باشم که ای کااااش نمی رفتم. توی فروشگاه که داشتم یه چند تا چیز برمی داشتم یه خانمی رو دیدم که به نظرم شبیه دبیر اجتماعیمون بود.چندبار زیر چشی طوری که ضایع نباشه نگاش کردم که ببینم خودشه یا نه ولی بعد با خودم گفتم نه بابا اون اینجا چی کار می کنه.بعد کاملا به این نتیجه رسیدم که اون خانم، دبیر ما نبود.برای همین هم با خونسردی کامل چند باری از کنار هم رد شدیم .دو سه باری هم اون خانومه به من یه نگاهی کرد و به روی خودش نمی اورد.من هم با خودم گفتم حتما خیلی ضایع نگاش کردم اون هم می خواد تلافی کنه.یه پسر6-7 ساله هم همراش بود(البته من توی تشخیص سن خیلی اشتباه می کنم)که به هر چی دست میزد مامانش بهش می گفت این مضخرفات چیه برداشتی؟!! ...خلاصه خریدای خودم و بابامو توی سبد گذاشتیم و رفتیم که پولشو بدیم.همین طور که به طرف صندوق میرفتیم من برگشته بودم و به اون خانمومه نگاه می کردم.از قضا اون هم اومد همون جایی که ما بودیم.حالا دیگه کم کم مطمئن شده بودم که دبیرمه ولی بازم بهش سلام نکردم آخه اگه دبیرمون نبود اون وقت آخر سوتی می شد.خیلی با خودم کلنجار رفتم که بهش سلام کنم آخه اگه دبیرمونم باشه بازم خیلی زشت میشه که من دقیقا در چند سانتی متریه اون وایساده باشم و مح بهش نزارم. بالاخره دلمو زدم به دریا و رفتم بهش سلام کردم.ببببببببله خودش بود.یه جوری هم خندید که انگار حس منو درک می کرد. خوب شد آخر سر به جای خدافظی بهش سلام کردم وگرنه دیگه خیلی ضایع کاری بود. فعلا از شما هم خدافظی میکنم (راستی فردا تولدمه) تولد تولد تولدم مبارک بیام شمعارو فوت کنم تا 100 سال زنده باشم....
سلام به همه ی دوستای گلم
من فاطمه هستم و اسم مستعارم ستاره،و یکی از این 4رفیق
هییییییییییییییییییییییییییییی یادم افتاد به معلم انشامون که ازش می خندیدیم چون به واژه آرایی می گفت: واج آرایی
همین...فعلا بای
Design By : Pichak |